کد مطلب:28692 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:128
پس علی علیه السلام، یزید بن هانِئ سُبَیعی را نزد اَشتر فرستاد و او را طلبید. یزید نزد او رفت و پیغام را به وی رساند. اشتر گفت:به علی بگو اكنون لحظه ای نیست كه شایسته باشد مرا از جایگاهم بَركنی، كه من امیدوارم [ به زودی ]پیروزی یابم. پس در فرا خواندنم شتاب مكن. یزید بن هانِئ نزد علی علیه السلام باز آمد و به او خبر رساند. همان دَم كه وی به ما رسید، از قرارگاه اشتر غبار به هوا خاست و بانگ در پیچید. آن افراد به علی علیه السلام گفتند:به خدا سوگند یقین داریم كه تو او را فرمان داده ای تا بجنگد. گفت:«چگونه رواست كه چنین بیندیشید؟ آیا دیدید كه من با او به نجوا سخن بگویم؟ آیا آشكارا نزد شما و به گونه ای كه می شنیدید، با او سخن نگفتم؟». گفتند:پس [ دیگر بار] پیِ او بفرست تا نزد تو آید؛ وگرنه، به خدا سوگند، از تو كناره می گیریم. علی علیه السلام به یزید گفت:«وای بر تو، ای یزید! به او بگو كه نزد من آید، وگرنه فتنه رخ خواهد داد». یزید این خبر را به مالك رسانْد. مالك به وی گفت:به دلیلِ برافراشته شدنِ قرآن ها؟ گفت:آری. گفت:هان! به خدا سوگند، آن گاه كه برافراشته شد، دانستم كه اختلاف و تفرقه پدید خواهد آورد. این، رأیِ آن روسپی زاده (عمرو بن عاص) است. نمی بینی خداوند برای ما چه كرده [ و زمینه پیروزی را برایمان فراهم فرموده است] ؟ آیا رواست كه اینان را وا گذارم و از ایشان دست كشم؟ یزید بن هانِئ می گوید به وی گفتم:آیا دوست می داری تو در این جا ظفر یابی و امیر مؤمنان در جایِ خویش، تنها نهاده شود یا [ حتّی] به دشمن تسلیم گردد؟ گفت:نه، به خدا سوگند! سبحان اللَّه! گفت:آن گروه گفته اند:یا پیِ اشتر بفرست تا نزدت آید و یا تو را می كشیم، آن گونه كه [ عثمان] ابن عفّان را كشتیم! پس مالك روی به جانب عراقیان نهاد تا به ایشان رسید و گفت:ای عراقیان! ای فرومایگان سست عنصر! آیا اكنون كه شما بر شامیان چیره گشته اید و آنان دریافته اند كه بر ایشان پیروز می شوید، قرآن ها را برافراشته اند و شما را به حكم قرآن فرا می خوانند، [ چنین می كنید] ؟ به خدا سوگند، ایشان فرمان خدای عزوجل در قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه وآله را فرو نهاده اند. پس آنان را اجابت نكنید. به من [ تنها] به اندازه یك گام نهادنِ اسب، فرصت دهید، كه من به پیروزی چشم دوخته ام. گفتند:آن گاه، ما نیز در خطای تو سهیم می شویم! گفت:تكلیف شما چیست كه بهترین هایتان كشته شدند و فرومایگانتان باقی ماندند. شما چه زمان بر حق بودید ؟ آن گاه كه نبرد می كردید و برگزیدگانتان كشته می شدند یا اكنون كه به باطل، از نبرد دست كشیده اید؟ آیا اینك شما برحقّید؟ بدین سان، آیا كشته شدگانتان كه فضیلتشان را انكار نمی كنید و از شما برتر بودند، در آتش اند؟ گفتند:ما را وا گذار، ای اشتر! ما در راه خدای عزوجل با ایشان جنگیدیم و برای همو كه منزّه است، جنگ با ایشان را وا می نهیم. ما نه پیرو توایم و نه امیرت. پس از ما دور شو! گفت:به خدا سوگند، فریبتان دادند و فریب خوردید. به فرو نهادنِ جنگ، فرا خوانده شدید و پذیرفتید. ای سیه پیشانی ها! ما می پنداشتیم نماز خواندن[ های فراوانِ] شما از سرِ بی میلی به دنیا و شوق ورزیدن به دیدار خدای عزوجل است. امّا اكنون وضع شما را جز آن نمی بینم كه از مرگ به سوی دنیا می گریزید. هَلا كه زشت است [ كار شما ]ای همانندانِ پیرْ شترِ نجاستخوار! و شما از این پس، هرگز رنگ عزّت را نخواهید دید. پس دور شوید، همان گونه كه گروه ستمگر دور شدند. آن گاه، ایشان به وی دشنام دادند و او نیز به آنان دشنام داد. پس ایشان با تازیانه های خویش بر چهره اسبش كوفتند و او هم با تازیانه اش بر چهره اسبان آنها زد. آن گاه، علی علیه السلام بر ایشان بانگ زد و بازشان داشت.[1]. 2582. وقعة صِفّین - به نقل از ابراهیم بن اشتر، در بیان ماجرای پس از برافراشته شدن قرآن ها -:اشتر گفت:ای امیر مؤمنان! صفوف عراق را بر صف های شامیان بتازان تا ایشان بر خاك افتند. پس حَكَمیّت خواهان بانگ برآوردند:همانا علی امیر مؤمنان، داوری را پذیرفته و به حكم قرآن، خشنود است و او را جز این نرسد. اشتر گفت:اگر امیر مؤمنان، حكم قرآن را پذیرفته و بدان خشنود است، من نیز به آنچه وی بدان رضایت دهد، راضی ام. آن گاه، افراد پیش آمده، گفتند:امیر مؤمنان رضایت داد؛ امیر مؤمنان پذیرفت. و این در حالی بود كه وی سكوت گزیده بود، كلمه ای سخن نگفته، سر به زیر افكنده بود.[2].
2581. وقعة صِفّین - به نقل از ابراهیم بن اشتر -:من نزد علی علیه السلام بودم، آن گاه كه وی را ناچار كردند به داوری تن دهد و گفتند:پیِ اَشتر بفرست تا نزد تو آید.